برخیز که شور محشر آمد این قصه ز سوز جگر آمد دریا به سوی دریا روان شد آماده لشگر آب آور آمد حسین، واای، حسین، واای (۴) لرزه فتاده بر جان دشمن تا بانگ انا عبد و الحیدر آمد مشکی به دوش و بروی مرکب ناگه عمودی روی سر آمد حسین، واای، حسین، واای (۴) اباعبدالله آتش به جان خیمهها مردی از علقمه خبر آورد تا اشک او از دیده روان شد با چادر خاکی مادر آمد حسین، واای، حسین، واای (۴)