حسین جان(۴) اباعبدالله حسین جان(۴) نیزه زار آمدهام یا تو پُر از نیزه شدی؟ چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است حسین وای دست از جنگ کشیدند و به من میخندند تو که باشی به بَرَم باز دلم گرمتر است حسین مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است؟ به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند قد و بالایِ رَسا هم سببِ دردسر است اصغر از هلهله کردن بدنش میلرزد اباعبدالله گر بداند که تو هستی کمی آرامترم وعدهی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است حسین وای، وای وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای خوش به حال لب اصغر که تو سقا شدهاى آب از هیبت عباسى تو میلرزد بى عصا آمدهاى حضرت موسى شدهاى به سجود آمدهاى یا که عمودت زدهاند یا خجالت زدهو که چه زیبا شدهاى یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت کمر خم شده را غرق تماشا شدهاى سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى اندکی فکر خودت باش ببین تا شدهاى ماندهام با تن پاشیدهات آخر چه کنم؟ اى علمدار حرم مثل معما شدهاى