ساقی تشنه لبان، ای علمدار جوان رفتی و از غم تو، قامتم گشته کمان دیده بگشا و ببین، ای یل ام بنین بی طرفدار و غریب، گشته شاهنشه دین سیدی یا مظلوم، یا اباعبدالله... روی خاکی واژگون، چهرهات غرق به خون چشم نازت ز چه رو، گشته از کاسه برون من بمیرم که چنین، شدهای نقش زمین هم شکسته سر تو، هم شدی قطعِ یَمین بعد تو هرچه که شد، خواهم از خواهر خود تا ببندد گره بر، گرهی معجر خود سیدی یا مظلوم، یا اباعبدالله... مشک تو پاره شده، ز کفم چاره شده از همین لحظه به بعد، زینب آواره شده چشم حیران رباب، در پی قطرهی آب طفل شش ماههی او، از عطش رفته به خواب سیدی یا مظلوم، یا اباعبدالله... آنکه آمد به سرت، با سر و دستِ کبود مادر زخمی ما، حضرت فاطمه بود دیدی آن ماه جوان، دید آن قد کمان دیدی آن یاس حزین، در تب و تاب خزان سیدی یا مظلوم، یا اباعبدالله...