پناه می‌برم از خود به جان‌پناه؛ به تو

پناه می‌برم از خود به جان‌پناه؛ به تو

[ ابوذر بیوکافی ]
پناه می‌برم از خود به جان‌پناه؛ به تو
پناه می‌برم از نفس رو سیاه، به تو) ۲

خودت بخواه که این‌بار سربه‌راه شوم
فرار می‌کنم از هرچه کوره‌راه، به تو

منم کبوتر چاهی که در کویر سکوت
رسیده است صدایم از عمق چاه به تو

تویی همیشه‌ی پیدا، تویی تنفس صبح
که چشم پنجره‌ها می‌کند نگاه به تو

تویی دلیل حلول بهار در رگ‌ خاک
و سجده می‌کند انگار هر گیاه به تو

ببخش نفْس مرا، این همیشه سربه‌هوا
که گاه دل به خودش بسته است و گاه به تو

اگر عذاب کنی باز دوستت دارم
قسم به گریه‌ی شعله، قسم به آه، به تو

چگونه می‌شود آتش مرا بسوزاند؟!
که بندبند تن بنده شد گواه؛ به تو

به یُمن توبه شده سیئات من حَسنات
رسانده است مرا این همه گناه به تو

عبور می‌کنم از شب، که صبح نزدیک است
دوباره می‌رسم ای نور! یک پگاه به تو

نظرات