چشم خود را باز کن ای دل، ضیافت را ببین سفرهاش اندازهی دنیاست، وسعت را ببین فکر سرمای زمستان باش فرصت اندک است از همین امروز، فردای قیامت را ببین صاحب سفره کریم است و به دنبال گداست تو فقط او را صدایش کن اجابت را ببین هر که هستی هر چه هستی بر کسی مربوط نیست سوی تو باز است آغوشش، محبّت را ببین گرچه خیلی بیوفایی دید اما باز هم دستگیری میکند از ما، رفاقت را ببین معصیت میگیرد و خوبی به جایش میدهد در ازای قطره اشکی، تجارت را ببین در جهان فانی ما نیست خیری بیحسین نانخور شاه شهیدان باش، برکت را ببین راه من سوی تباهی بود سوی او نبود ناگهان چشمم به پرچم خورد، قسمت را ببین نوکر عاصیِ او گر راهی دوزخ شود زود بانگی میرسد برگرد، حضرت را ببین