تیرهایی که سریعاً پیکرت را میشکست داشت زیباییِ چشمان ترت را میشکست پا به پای چشم، قلب مادرت را میشکست گرز آهن آن زمانی که سرت را میشکست ناگهان دیدند رباب از خیمهاش بیرون دوید بر سرش زد، گریه کرد و از جگر آهی کشید تیر بود و تیر بود و تیر بود و تیر بود چشم تا میدید روبَه دورِ جسم شیر بود طاق اَبروی قمر مجروح از شمشیر بود تیر درآوردن از چشم تو بیتاثیر بود حال و روز کاسهی چشم تو بدتر میشود بعد تو دیگر زمان هتک حُرمت میشود خیمهها از حملهی اشرار غارت میشود وایِ من بر چادر زینب جسارت میشود از کنیزی بردن و تحقیر صحبت میشود خیز و از این لشکری بیعاطفه جان را بگیر هرزه چشماند این جماعت، چشماشان را بگیر حرمله بین زنان، چشمچران...