خزان شدیم و بهار لقا نیامده است

خزان شدیم و بهار لقا نیامده است

[ سید محمد نبوی ]
خزان شدیم و بهار لقا نیامده است
به دَهرِ غربتِ ما آشنا نیامده است

تمام عمر، به دل‌مردگی گذشت ولی
به سینه‌ها، دَمِ آن جان‌فزا نیامده است

هر آنچه هست به دربار رحمت مهدی است
درست آمده سائل، خطا نیامده است

نمی‌رویم از این باب مرحمت، جایی
گدایی از کَسِ دیگر به ما نیامده است

نشد عزیز خدا هرکسی به عشق علی
به پای‌بوسیِ ایوان طلا نیامده است

خدا کند که مرا از کرامتش بخرد
زمان وحشتِ در قبر تا نیامده است

چه خاک بر سرِ خود می‌کنم اگر دو مَلَک
صدا زنند که او کربلا نیامده است

به سوی مملکتِ صاحبَ الزمان، عمری است
به لطف گریه به زهرا بلا نیامده است

*****
بی‌تاب حیدریم و پریشان فاطمه
غم می‌خوریم با غم طفلان فاطمه

مثل کویر تشنه‌ی باران ندیده‌ایم
چشم انتظار رحمت باران فاطمه

او جلوه‌ی تمام‌قَدِ نورِ خالق است
خورشید و ماه، آینه‌داران فاطمه

روحُ الامین سه مرتبه در روز می‌شود
با باقی ملائکه مهمان فاطمه

قربانِ آن رسول خدایی که می‌رود
هر صبح و ظهر و شام به قربانِ فاطمه

طبق حدیث قُدسیِ لَولاک، در ازل
ما را خدا نوشته مسلمانِ فاطمه

ما بچه‌های مادر پهلو شکسته‌ایم
نانی نخورده‌ایم به جز نانِ فاطمه

فضه برای مادرمان کار می‌کند
زن‌های ما کنیزِ کنیزان فاطمه

تسبیحِ  فاطمه همه ایمانِ مرتضی
تسبیحِ مرتضی همه ایمانِ فاطمه

در اصل گریه بر غم مولا نموده است
هر گریه‌کن اگر شده گریان فاطمه

زانوی غم بغل نکن ای شاهِ لو کَشَف
قدری بخند حیدرِ من، جانِ فاطمه

پهلوی من شکسته ولی دردم این شده
دردت زیادتر شده، درمان فاطمه

*****


ای روضه‌خوان، بخوان و در این روضه جان بده
ای گریه‌کن به فاطمه خود را نشان بده 

روضه رسید پشت درِ نیم‌سوخته
یا رب به این دهان شکسته بیان بده

تا بازگو کنم غمِ تلخ مدینه را
اذن ورود به روضه به این ناتوان بده

پشت در است فاطمه با پا لگد نزن
بار حریر دارد، قدری زمان بده

فریاد می‌زدن ملائک در آسمان 
نایی نمانده است برایش امان بده

در بین ازدحام کسی نعره می‌کشید
مبهوت مانده است علی ریسمان بده

*****
مرا با میخِ سرخی زودتر از همسرم کشتند
سه ماهی رو به قبله فاطمه مرثیه‌گویم شد

چهل نفر رد شده باشند اگر از رو در
در چهل مرتبه بر صورت مادر خورده

هرکجا بیشترین زخم و ورم را برداست
بیشتر بوسه‌ی لب‌های پیمبرخورده

مُهر شلاق مغیره‌ست که پای سندِ
چشم از خون تَره صدیقه‌ی اطهر خورده

با غلافش وسط مهرکه قنفذ لج کرد
دید خیلی به غرور پسرش برخورده

یا زهرا...

نظرات