تو چنان جانی که از تن میروی اولین بار است بی من میروی کرده گُل در سینهی من غم، حسین یک زن و یک دشت نامحرم، حسین ای عرش پیما مرکبم میروم اما به فکر زینبم رسیده وقت سفر، سر به زیر شد زینب حسین چشم تو روشن، اسیر شد زینب سه چهار مرتبه با شمر، هم کلام شده نبود چاره ولی ناگزیر شد زینب همین که با سر سرنیزهها، هولش دادند نشست و حرف نزد، گوشهگیر شد زینب گرسنه بود ولی تازیانه خیلی خورد غذا نبود ولی خوب سیر شد زینب نبودن تو و عباس، کار خود را کرد که با سنان و شبث، هم مسیر شد زینب خداحافظ ای برادر زینب به خون غلتان در برابر زینب ز زخم تنت، روی ریگ بیابان ز سوز دل و اشک و آه یتیمان خدا را از این غم چه چاره کنم حسین جان ای آبروی دو عالم نگین سلیمان به حلقهی خاتم خداحافظ ای جوانی زینب سلام ای قد کمانی زینب خداحافظ ای برادر زینب به خون غلتان در برابر زینب