پیش پای خودش، زمین افتاد خصم را با نگاه پس میزد تکیه بر نیزهی غریبی داد خسته بود و نفس نفس میزد سر فرصت همه پیاده شدند در زیر پای اسب، دو کودک ز دست رفت چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود از دستها مپرس که با گوشها چه کرد از مشتها بپرس، که با گوشواره بود آزاد گشت آب، ولیکن هزار حیف شد شیردار مادر و بی شیرخواره بود