این روزها به خنده لبم وا نمی شود مثل شکوفه ای که شکوفا نمی شود از لحظه ای که ضربه به بازوی من زدند دستم ز پا فتاده و بالا نمی شود همراه فضه پیرهنم را عوض كنم آرنج های خسته ی من تا نمی شود مظلومی علی نفسم را بریده است در سینه ام غمی غم مولا نمی شود گاهی به خاطر دل او كار می كنم خواهم بایستم به روی پا، نمی شود ای عشق علی، جان علی قربان تو ای هستی من، هستیم بلا گردان تو از شب تا صبح از درد پهلو بیداری گه یاد کوچه، گه یاد درب و دیواری ای وای ای وای، ای وای از این ماتم دلها دلها شده ای کلبه ای غم آتش بود و دیوار و در بین دیوار و در، مادر