چه کسی این همه احسان به گدایان دارد؟ که جگرگوشهی سلطان خراسان دارد هر چه حرف هست بگویید که گوشِ شنواست هر چه درد است بیارید که درمان دارد به گداییِ درش اهل کرم میآیند خانهاش سائل از این دست فراوان دارد چه پدر را به پسر، یا چه پسر را به پدر این دو سوگند فیوضات دوچندان دارد ای ولیعهد مرا هم زِ عنایت بپذیر رعیتی را که اماننامه زِ سلطان دارد مشهد و باب جوادش به همه ثابت کرد که اجابت فقط از سمت تو امکان دارد مطمئناً به کرمخانهی تو رو نزده است هر که در خانهی خود سفرهی بینان دارد هر زمانی که خداییِ خدا پایان یافت یا جواد ابن رضا جود تو پایان دارد حتم دارم که جزایش گل لبخندِ رضاست هر که در ماتمِ تو دیدهی گریان دارد بیسبب اسم نبُردی زِ غریبیِ حسن چارهای نیست غم فاطمه تاوان دارد دست و پا میزنی و همسر تو دستافشان اشک میریزی و او هم لب خندان دارد علّت هلهله زهراست که میدانستند دَم آخر پسرِ فاطمه مهمان دارد کاش آرام تنت را به سر بام برند کاش میشد که بفهمند تنت جان دارد زیر خورشید تنت سوخت ولی میدانم که لبت زمزمهی جدّیالعریان دارد خواهری نیست تو را تا که ببیند بر خاک بدنت رد سُم تازهی اسبان دارد دختری نیست تو را تا که ببیند در تشت خیزران قصد مصافِ لب و دندان دارد جگرم پاره پاره شد مادر خون چکیده زِ گوشهی دهنت زهر اثر کرده و کبود شده است درد افتاده در تمام تنت هرچه شد نیزه بر تنم نزدند و سهشعبه به قلب من نزدند کسی اینجا به فکر غارت نیست چنگ بر کهنه پیروهنم نزدند بغضهای عزای کربوبلا در میان دل شکستهام ماند ساربانی نبود اطرافم آخر انگشترم به دستم ماند هیچ کس با وضو و با چکمه وای من، روی سینهام ننشست هیچ کس پشت و رو نکرد مرا هیچ کس سینهی مرا نشکست بدنم زیر آفتاب اما بدنم زیر دست و پاها نیست سرِ پاداشِ بردنِ سر من بین شمر و سنان که دعوا نیست