
شرارِ زهرِ جفا تا به پیکرش افتاد دوباره خنده به لبهای همسرش افتاد به اُمِّ فضل بگو کف مزن، مکن شادی که در شماره نفسهای آخرش افتاد نهاد سر به روی خاک و دست و پا میزد چه آتشی به دل دردپرورش افتاد به خاک حُجره خودش را کشید با زحمت رسید پشت در و یاد مادرش افتاد به یاد مادر پهلوشکستهای که به در چنان زدند لگد پیش شوهرش، افتاد هنوز نقشِ زمین بود، پشت در زهرا که دربِ سوخته ناگاه بر سرش افتاد به جای وا عطشا، وا حسین بر لب داشت به یاد تشنگی جدّ اطهرش افتاد به پیش دیدهی او ظرف آب را تا ریخت به یاد آن عموی آبآورش افتاد به یاد مَشکِ پُر آب و هجوم تیر عَدو به یاد ضرب عمودی که بر سرش افتاد شباهتش به حسینِ غریب کامل شد زِ بام پیکر پاک و مطهّرش افتاد چه خوب شد که خواهر نداشت مثل حسین که روی خاک ببیند برادرش افتاد برادری تَه گودال بر زمین افتاد سنان که خورد به پهلوش، خواهرش افتاد به قتلگه تنش افتاد بر زمین یک بار هزار مرتبه از روی نِی سرش افتاد چرا زِ نیزه نیفتد سرِ پدر وقتی که از بلندیِ آن ناقه، دخترش افتاد