(ای باب حاجت همه، ای قبلهی مراد) نورالهدی، ولیِ خدا، سیدالعباد حی الامم، محیط کرم، آسمان جود ابنالرضا، امام نهم، حضرت جواد باب عطا و مظهر جود خدا تویی مولایی تویی، امام تویی، مقتدا تویی قرآن بُوَد ز مدح و ثنای تو شمهای جز مهر تو به گردن ما نیست ذمّهای بحر سه گوهری، گهر هشت نور کل ائمه را تو جوادالائمهای روح رضا، روان رضا در وجود توست تا روز حشر جود اگر هست، جود توست (دشمن خجل ز لطف و عطا کرامتت)۲ از کودکی به عالم خلقت، امامت از ماه عارضت شده شرمنده آفتاب دل برده از امام رضا سر به قامتت مجموعهی تمام کمالات احمدی آیینهی جلال و جمال محمدی نامت ز کار خلق، گره باز میکند عِلمت به سن کودکی اعجاز میکند مأمون چو پی به قدر و جلال تو میبرد روحش ز تن برون شده پرواز میکند بر گرد شمع روی تو پروانه میشود در حیرت کمال تو دیوانه میشود علم تو را احاطه به مُلک دو عالم است ظرف وجود پیش عنایات تو کم است با آن همه جواب مسائل که میدهی ؟؟؟؟؟ جواب مسئهات إبنِ أکتَم است در کودکی به سینه علوم پیمبرت زانو زدند کل فقیهان به محضرت وقتی که دست جود تو بخشندگی کند باید کَرَم به خاک دَرت بندگی کند مظلوم چون تو کیست که از آغاز زندگی با دخت قاتل پدرش زندگی کند یک عمر بود تلخترین زندگانیت تا آنکه کُشت یار به فصل جوانیات هر گه تو را به چهرهی مأمون نظاره شد بر غربت پدر جگرت پاره پاره شد روزی که عقد بست به تو دخت خویش را سر تا به پات شعله ز داغ دوباره شد پیوسته حبس بود به دلسوز آه تو دردا که گشت خانهی تو قتلگاه تو پیوسته بود سوز درون، شمع محفلت با تو چه میگذشت خدا داند و تو دندان نهاده روی جگر، سالها بسی تا دخت قاتل پدرت گشت قاتلت هر تیر غم که داشت قضا بر دل تو دوخت از بس که سوختی، جگر زهر بر تو سوخت عمر تو در بهار جوانی تمام شد تشییع پیکر تو به بالای بام شد افتاد بین کوچه تنت از فراز بام اینگونه از جنازهی تو احترام شد سر را ز خاک حجره اگر برنداشتی تو رو به قبله بودی و خواهر نداشتی خواهر نداشتی که اگر بود میشکست وقتی که بال میزدی و پر نداشتی از طوس آمدند بگریند بر غمت یاری به غیر چند کبوتر نداشتی وقتی که زهر بر جگرت چنگ میکشید جز یا حسین نالهی دیگر نداشتی خط میگرفتند برایت کنیزکان لبخند میزدند و تو باور نداشتی تو تشنهکام و آب زمین ریخت قاتلت چشمات به آب بود و از آن برنداشتی کف میزدند دور و برت تا که جان دهی کف میزدند و تاب به پیکر نداشتی کف میزدند ولیکن به روی دست دست ز تن جدای برادر که نداشتی (شکر خدا که پیراهنی بود بر تنت)۲ یا زیر نیزهها، تن بیسر نداشتی شکر خدا که لحظهی از هوش رفتنت خواهر نداشتی، غم معجر نداشتی میزنی تو دست و پا من دست و پا گم کردهام از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین دست و پا میزد حسین من جوادم که خدا خوانده جواد من چه کردم به تو ای بد بنیاد عوض اینکه یار شوی بر دل غمزده غمخوار شوی رفتی و در به روی من بستی با کنیزان همگی بنشستی گفتی از آب مرا منع کنند شادی و هلهله را جمع کنند تن بیتاب مرا تاب بده جگرم سوخت به من آب بده