
آتیش غم از دلم کشیده زبونه این که داره جون میده خدایی جوونه از شدت زهر تو پیچ و تابه لبهاش عطشنوش، دیده پُر آبه دلش کباب و حالش خرابه انگاری بسته بار سفرو رو پای بابا میذاره سرو داره میخونه روضه مادرو توی کوچهها، مادر ما رو زدن... بال و پَرش رو، رو خاک حجره کشیده کبوتری که جونش به لبهاش رسیده لالهی فاطمه، دیگه پَرپَره عمر کمِ او، مثل مادره غصّه و غمهاش مثل حیدره تو عمق سینهش دریای غمه لحظهی آخر، داره زمزمه به جای اشهد، نام فاطمه توی کوچهها، مادر ما رو زدن پشت درِ حجره، غلامها صف میبندن به اشک چشم بچهی زهرا میخندن با لب تشنه، شاه عالمین به گوشهای از خاک کاظمین افتاده یاد لبهای حسین میگه که هر چند جونم بر لبه تنِ شریفم به تاب و تبه گریهم برای عمّه زینبه توی کربلا عمّهی ما رو زدن