بايد از روضه گفت سربسته روضه باز است و حجره در بسته به كدامين گناه در قتلش اُمِّ رَذل اين چنين كمر بسته سرش افتاده است بر شانه دست و پا میزند غريبانه سوخت از داغ اين امام غريب جگر آشنا و بیگانه وسط هلهله دلش غم داشت روضهاش بویی از مُحرّم داشت ياد جدّ غريب خود افتاد روضهی او برادری كم داشت قلم اينجا كمی سخن دارد حضرتش سايه بر بدن دارد تنش عريان نشد خدا را شكر روضهخوان گفت پيرهن دارد مُثله شد اين بدن؟ نشد هرگز شده بیپيرهن؟ نشد هرگز دَه سواره تنش نكوبيدند پس جسارت به تن نشد هرگز