چشم خود را بستم و دیدم حرم را بازهم

چشم خود را بستم و دیدم حرم را بازهم

[ حاج محمود کریمی ]
چشم خود را بستم و دیدم حرم را بازهم
احترام خادمانِ محترم را بازهم

بین من با تو فقط یک چشم بستن فاصله‌ست
احتیاجی نیست بردارم قدم را بازهم

چشمِ خود را بستم و دیدم که با نقاره‌ها
در دلم کوبیدنِ باب‌ُ الکَرَم را بازهم

چشم خود را بستم و دیدم که قبلِ آمدن
می‌کشیدی بر گناهانم قلم را بازهم

چشم خود را بستم و دیدم شوه دستم عصا
می‌برم آهسته سمتت مادرم را بازهم

از کریمان"خانی"اش در گوش من آواز خواند
قلب من می‌خواند با او آمدم را باز هم

چشمِ خود را بستم و دیدم که دادی زودتر
حاجت آن‌که نمی‌آید حرم را بازهم

چشمِ خود را بستم و دیدم خودت برداشتی
بی‌صدا از شانه‌هایش بارِ غم را باز هم

چشمِ خود را بستم و خواندم میان صحن تو
زیر لب‌ها شعرهای محتشم را بازهم

بازکردم چشم را دیدم به دستم داده‌ای  
تو براتِ کربلایی پشتِ هم را بازهم

آنقدر دادی مکرر در مکرر دَم‌به‌دَم
تا بگویم تا قیامت بازهم را بازهم

هرکسی هرجا که باشد پَر به مشهد می‌کشد 
یا علی موسی الرضا را تا که با مَد می‌کشد

بس‌که مشتاق‌اند دل‌ها بر خراسانِ رضا
سِیل آمد سیل هم شد باز مهمان رضا

شستنِ دل‌های ما هیچ است وقتی دیده‌ایم
آب هم تطهیر می‌شد زیر باران رضا

این حرم بسیار دیده سال‌ها و قرن‌ها
سیلِ اشک زائران و سیلِ احسان رضا

اولیا جمع‌اند شب‌ها در حرم فهمیده‌اند
فاطمه هرشب می‌آید در شبستان رضا

نظرات