من آن گلم که خفته به خون، باغبان من نه گل نه غنچه مانده به باغ خزان من مرغ بهشت وحیام و از جور روزگار ویرانههای شام شده آشیان من هفتاد داغ دارم و در سوز آفتاب هجده سر بریده بُود ساربان من زنهای شام خنده به ناموس ما زنند این بود احترام من و خاندان من! زنجیرها به تن من گریستند دشمن نکرد رحم به اشک روان من شام بلا و تشت طلا و سر حسین گردید قاتل پدرم میزبان من **** هرچه خواهید جفا بر ما کنید ظلمها بر زادهی زهرا کنید لیک میگویم برای لحظهای دستهای عمّهام را وا کنید