(در خیمهها غوغا به پاست، اکبر روان شد میدان با سوز و اشک روی سرش، عمه گرفته قرآن)۲ با هر قدم، خون شد دل شاهنشه دو عالم با ناله گفت یا رب ببین رفته از این پیکر جان باشد علی جان، چشمم به راهت دست خداوند، پشت و پناهت آهستهتر تا اینکه، یه بار دیگر بابا، بیند قد و بالایت ترسم که غرق خون شه، از نیزههای دشمن، این قامت رعنایت فقطعو هُ بِسُيو اربا اربا علی... آمد سوی میدان علی، جنگ نمایانی کرد از تشنگی میسوزد و رنگ رخش گشته زرد ای وای من از نیزه و، ای وای من از شمشیر افتاده است روی زمین، میپیچه بر خود از درد بالینش آمد بابای نالان، با گریه گفتا برخیز علی جان برخیز عزیزم بنگر، از خیمه آمد پیشت بابای زار و خسته از لختههای خونت، از جسم مجروح تو، دیگر قدم بشکسته از بعد تو هستیه من، یکروزه رفته بر باد از چه علی هر عضو تو، یک جا روی خاک افتاد تو تسبیح پاره شدی، تو نخ نما گردیدی کاشکی پدر به جای تو، رو این زمین جان میداد میوهی قلبم،به جون زهرا نکش پاهاتو رو خاک صحرا پاشو ببین که عمه،رسیده در بر تو میباره اشک نم نم پاشو عزیز بابا، ببر تو عمه رو از، بین یه مشت نامحرم