تنها نشد ز زهر ستم آب، پیکرت یک عمر آتش اندوه ریخت بر سرت این غم کشد مرا که به شهر مدینه نیست جز بوسه ی نسیم به قبر مطهّرت هر روز بود روز تو از دود آه شب هر لحظه ریخت خون دل از دیده ی ترت غربت نگر که پشت در بستهی بقیع صورت نهد به دامن دیوار، زائرت آن شب که شعله گشت ز کاشانه ات بلند یاد آمد از شکستن پهلوی مادرت بردند بی عمامه تو را چون علی، ولی سیلی نخورد پشت در خانه همسرت خصمت نگاه داشت سه ساعت به روی پا دیگر نبود بسته دو بازوی خواهرت بودند اهل بیت تو بعد از تو بس عزیز دیگر اسیر خصم نگردید دخترت گرچه در خاک رفت پیکر تو دیگر از تن جدا نشد سر تو بدنت آب شد ز ضرب ولی پاره پاره نگشت پیکر تو