ای حجرهات غریبارین جای این جهان در قتلگاهت آه کسی نیست روضهخوان جز مادری جوان که ز جان آه میکشد هنگام دست و پا زدنت با قدی کمان جَعده است امّ فضل و تو هم مجتبی بلی آن پستتر از این و تو مظلومتر از آن آن قدر بی کسی که به دستور همسرت مشتی کنیز مست که رقاص و شادمان با سوز نالههای تو بر طبل میزنند تا نشنَوند داد دلت را در آن میان آن قدر بی کسی که تنت را کشان کشان دادند روی با به دستان آسمان امّا برای اینکه نسوزد تنت ببین از مشهد آمدند تمام کبوتران آه از تنی که زیر شررهای آفتاب پوشیده بود پیکرش از نیزه و سنان