این چندوقته زهرا مشغول دوختن بود

این چندوقته زهرا مشغول دوختن بود

[ سیدمهدی حسینی ]
این چندوقته زهرا مشغول دوختن بود 
دلواپس علی و در فکر پیرُهن بود 

در خانه کار کردم اما به دل نچسبید
از بس‌که دستم از صبح بر شانه‌ی حسن بود
 
با جبرئیل گفتم جانِ تو و علی‌جان
من را ز پا درآورد زخمی که در بدن بود 

روزیِ خویش را صبح از دست من گرفته‌ست
شهری که هیزم آن پشت حیاط من بود
 
شهری که آتش آورد جای عیادت و دید
زهرا به جای آن دَر مشغول سوختن بود

آن‌که دلیل ایجاد عالم است مَردم 
بر دستْ ریسمان و بر گردنش رسن بود 

ماندم علی نیفتد بین مدینه‌ای که...
مردی نداشت غیر از یک زن که شیرزن بود
 
گفتم گواه دارم گفتم که ارث دارم 
گفتم علی‌ست شاهد اما جواب لَن بود
 
می‌گفت بین مسجد با من: دروغگویی!
آن‌که میان کوچه بدجور بددهن بود 

اصلا جدا نمی‌شد دستم ولی شکستَش
از خانه تا به مسجد یک جنگ تن‌به‌تن بود
 
قنفذ که خسته می‌شد جایش مغیره می‌زد 
این پشتِ هم زدن‌ها پیشِ اباالحسن بود
 
در گوشِ گاهواره دیشب به گریه گفتم 
ای‌کاش قدّ محسن در خانه‌ام کفن بود

*****

(یک زنِ تنهام چطور، شمرو ازت جدا کنم؟
پاشو اذون مغربه، من به کی اقتدا کنم؟)

نظرات

رضا حسنیرضا حسنی

نفست گرم سید جان

عالی