
ای مادر(۴) ای معاویه این نامه را که به جواهر کینه نوشتم از روزهای خوب مدینه نوشتم روزی که اختیار به دست ثقیفه بود روزی که چشممان به ردای خلیفه بود بر روی سنت حسنه بود پا گذاشتم تصمیم را به عهد شورا گذاشتم غیر از علی و فاطمه همراهمان شدند مدینه لشگر خودخواهامان شدند گفتم بی مایه فتیر کارمان بی مرتضی و فاطمه گیر است کارمان از این جهت روانه شدم سمت خانهاش گرد آمدیم پشت در آشیانهاش پشت سرم مهاجر و انصار آمدند حتی به یاریم در و دیوار آمدند هر لحظه، لحظه بیشتر و بیشتر شدیم در پیش چشم فاطمه سیصد نفر شدیم گفتم علی خانهنشینی را خبر کنید مثل بقیه بيعت بی دردسر کنید گفتم که ختم قائل در دست حیدر است بيعت علی اگر نکند خار ابتر است آمده، صدای فاطمه از پشت در به گوش میگفت از امامت و حق پسر عموش حکم ولایت ازلی را به ما نداد یک تار مو شخص علی را به ما نداد گفتم به حال خویش نباید رها شود وقتش رسیده شعلهی آتش به پا شود در بین دود فکر علی بود فاطمه همواره گرم ذکر علی بود فاطمه گرم حمایت از علیش عاشقانه بود تنها علاج کار فقط تازیانه بود کاشانهاش همین که پر از بوی دود شد با تازیانه بازو زهرا کبود شد این سو مغیره گرم بگو بخنده شد آنسو صدای نالهی زهرا چیزی نمانده بود فضای ملتهب شود با گریههای فاطمه دل منقلب شود اما علی و شکوتش آمد به خاطرم شور و شکوه ضربهاش آمد به خاطرم تیر دو دم به خاطرم آمد چکار کرد اهل قرب اهل مصیبت دچار کرد پس با تمام کینه و بغضی داشتم آنجا همه توان خودم را گذاشتم بر سینه زمین و زمان دست رد زدم بر در نیم سوخته محکم لگد زدم طوری زدم که همان طور پشت در نشست طوری لگد زدم پس از آن پهلویش شکست طوری زدم که داغ دلش بیشتر شود طوری لگد زدم که علی بی پسر شود حتی معاویه کاش فقط پاهای من بود حتی کنار ضربه سنگین کاریم مسمار در به سوخته آمده ریحانه رسول که رنگش پریده بود داغی میخ در نفسش را بریده بود با ضربهی مجدد من خورد بر زمین چهل مردی ایستاده بود که زن خورد بر زمین یک ضربه روزگار علی را سیاه کرد سیلی زدم به فاطمه، حیدر نگاه کرد طوری زدم به فاطمه حیدر نگاه کرد دیدی چگونه زندگیم را بهم زدند دیدم تو را چگونه همه پشت همه زدند ای زهرا

عالی