چه کنم درد و بلای تو به جانم چه کنم

چه کنم درد و بلای تو به جانم چه کنم

[ سیدمهدی حسینی ]
چه کنم؟ درد و بلای تو به جانم، چه کنم؟
به نگاهِ نگرانت نگرانم، چه کنم؟

خصم از دست من و گریه‌ی من، دلگیر است
ناگزیرم که در این شهر نمانم، چه کنم؟

تا سحر از غم تنهایی تو، بیمارم
مانده‌ام من بروم یا که بمانم، چه کنم؟

دو قدم راه نرفته، نفسم می‌گیرد
عمری از من نگذشت است جوانم،چه کنم؟

سبب این است اگر پیش علی، از جا نمی‌خیزم
نمی‌خواهم بداند او، که من محتاج دیوارم

اگر شد بسته چشمانم، مگو بیمار در خواب است
توان نَبوَد دگر، تا چشم خود را باز بگذارم

خیز بابا آبرویم را بخر
عمه را از بین نامحرم ببر

خیز بابا و زمین‌گیرم نکن
ای عصای پیری‌ام

این بیابان جای خواب ناز نیست
ایمن از صیاد تیرانداز نیست

حسین آی ...

نظرات