
اگرچه شمع وجود تو گرمِ سوختن است بخند، خندهی تو التیام درد من است منم، عمیقترین زخم پایدار، علی منم، غریبترین مرد روزگار، علی پُر است غربت من از همین تجلّیها چقدر بیمحلی دیدم از محلّیها بهرغم بیرمقی عزم همکلامی کن تو لااقل به منِ مرتضی سلامی کن دلیل شادی من، همنشین غم شدهای شبیه پیرزن سالخورده خَم شدهای مرا به ماتم دستاسها دچار نکن خودم برای تو نان میپَزم، تو کار نکن تنور گرم برای پَرت خطر دارد برای سوخته هر شعلهای ضرر دارد شکوه کاخِ امیدش خراب شد حیدر تو آب رفتهای، از شرم آب شد حیدر غروب آمد و خورشیدوار دور شدی رشیده بودی و یکدفعه جمع و جور شدی بیا به خواهش من گوش کن، بلند نشو به التماس حسن گوش کن، بلند نشو هنوز چشم حسن مثل ابر میبارد هنوز تکّهی آن گوشواره را دارد میانِ کوچه همین اوج ماجرایش بود: تمام صورت تو نصف دستهایش بود چه ضربهای به تو زد آن حرامزادهی پَست سه ماه رد شده امّا هنوز جایش هست ببخش فاطمه جان، پشت در تک افتادی تمام هستی خود را برای من دادی یکی نگفت به دیوار، بی پناهی تو یکی نگفت به مسمار، پابهماهی تو شکست آینهات، سنگ شد مصمّمتر اشاره کرد به قنفذ، مغیره محکم تر ***** (قول دادی که بری زود برگردی قربونت برم حسین که پُر از دردی هر دفعه تُو بچگی من میافتادم خاکِ رُو چادرمو پاک میکردی رُو سینهی تو وقتی زانو زدن شمر و سنان به حرمله رُو زدن همین که گفتی پسر زهرامو نیزهها رو به سمت پهلو زدن) ... (حسینجان، من بمیرم برای مادرت حسینجان، من بمیرم برای دخترت حسینجان، من بمیرم برای خواهرت)