ویران نشین شدم که تماشا کنی مرا مثل قدیم در بغلت جا کنی مرا حسین غریب یا مظلوم گفتم میایی و به سرم دست میکِشی اصلاً بنا نبود ز سر وا کنی مرا آن شب که گم شدم وسط نیزهدارها میخواستم که فقط تو پیدا کنی مرا از آن لبی که دور و برش خیزرانی است یک بوسهام بده که سر و پا کنی مرا با حال روز صورت تغییر کرده است هیچ انتظار نیست تو مداوا کنی مرا معجر نمانده است و ببندم سر تو را پیراهنت کجاست تو که بینا کنی مرا؟ وقتی که نازِ دخترکت را نمیخری بهتر اسیر زخمِ زبانها کنی مرا حالا که آمدی تو به یاد قدیمها باید زبان بگیری و لالا کنی مرا عمّه ببخش دردسر کاروان شدم امشب کمک بده که مهیا کنی مرا