نیست چون هیچکسی دور پیمبرزاده همه امّید عمو کیست؟ برادرزاده اکبرت نیست ولی غیرت من مانده هنوز گرچه افتاده اباالفضل حسن مانده هنوز یازده سال عمو جان پدر من بودی مثل پروانه فقط دوروبر من بودی بیشتر از علیاکبر نظرت بر من بود جای من مثل پسرهات بر آن دامن بود زودتر از پسرت لقمه به من میدادی با تماشام سلامی به حسن میدادی به تنم قبل همه جامهی نو پوشاندی تا که خوابم ببرد در بغلم میماندی خاطرت هست نشستی به کنارم سحری؟ قول دادی که مرا هم ببری هر سفری؟ حال امروز چه رُخ داده امیرِ دو سرا؟ میسپاری به حرم تا که بگیرند مرا؟ فکر کردی بروی من به حرم میمانم؟ بیخیالِ تنِ زخمِ پدرم میمانم؟ دارم از دور به اوضاع تنت مینگرم نیزهای بر کمرت خورد که خم شد کمرم صورتت زیر لگد مانده و پاخورده شده سینهات از اثر چکمه آزرده شده مستها دوروبرت نعرهی مستانه زدند نیزهها گیسوی خونین تو را شانه زدند نیزه را داخل پهلوی تو کجا میکردند بعد با هم به سرِ قتل تو لج میکردند قصد دارند سرت را زِ قفا قطع کنند آمدم جای سرت دست مرا قطع کنند