
نگران بودی کاش علمدارت بود در امان بودی نگران بودی کشتهی گرسنهی دم اذان بودی گریه همون ساعت گرم و تار میکنم مثل رباب از سایه فرار میکنم عالم و به داغ حسین دچار میکنم اون همه فریاد زدی حریف درهم نشد حتی علی اکبرم این همه درهم نشد رو سیاه بودن نصف جمعیت همه تو قتلگاه بودن بی ادب بودن خیلیاشون از کشتنت عقب بودم نیمه ی شب گریه به اون لباس میکنم خواب میبینم به شمر التماس میکنم تنت رو از زیر لگد خلاص میکنم زمین که خوردی تو رو از سره مقتل زدن نیزه خم میشد هر چی بیشتر میزد از تو کم میشد دشمنات بودن خیلیا فکرِ بعد کشتنت بودن روضه ی قتلگاه و من مرور میکنم النگوم و میدم سنان و دور میکنم حسین جان.. به تنت نیزه، جابجا کردن با دوازده ضربه، سرو جدا کردن تورو مقتول بِدِماع کردن تو رو قطعه قطعه کردنو رها کردن حاصل زینب آخرم دیدی خرابه شد منزل زینب اون چی بود آخه میریخت روی سرت مقابل زینب حاصل زینب شمر و خولی ببین دورو بر محمل زینب سرتو میگرده دست اینو و اون، خونه دل زینب با وفا داداش آخرم نگفتی خوش گذشت بهت روی نیزهها داداش با وفا داداش آخه خیلی خوش گذشت به بچههات شام بلا داداش به تنت نیزه شیب گوداله و شائبی نداره وا محمدا عمه جان رو به مدینه رد صدا وا محمدا میزنه سنان جدا، شمر جدا وا محمدا لااقل سیدتو رو به قبله خاک، شمر حوصله کن اول بکش و بعد هلهله کن، شمر حوصله کن حسین

عالی بود بی نظیر