میرود سمت علقمه

میرود سمت علقمه

[ سیدمهدی حسینی ]
می‌رود سمت علقمه با مشک
می‌رود سمت رود، دریا، مشک

مانده بودیم بس مراقب بود 
کودکش بود در بغل یا مشک
 
بنویسید دشمنِ عطشند 
این سه تا حرف، آب، سقا، مشک 

تا که ساقی ز پا نیفتاده 
نمی‌افتد دمی از پا مشک

لرزه افتاده بر تن دشمن 
پسر حیدر آمده با مشک

فتح خیبر برای او یعنی 
برساند به خیمه‌ سقا، مشک

همه دنبال می‌کنند او را
که کجا می‌کشاند او را مشک 

پر شد و رفت سوی خیمه ولی
مثل دل می‌تپید درجا مشک 

چه کسی بود صاحب این دل
یَل ام‌ُّالبنین ابوفاضل

رفت با مشک بین میدانو
داد بین سپاه جولانو 

کوه آورده در جواب ظلم 
تیغ خورشید از گریبانو 

ایستاده‌است در برابر کُفر
یک تنه یک سپاهِ ایمانو

شیر می‌زد به لشکر کَفتار 
همه کَفتارها گریزانو 

گرچه یک نیزه داشت در دستش
کار دشمن نبود آسانو

نیزه‌ای زد به پهلوی اینو
با همان نیزه بر سر آنو 

نیست در این میان جلودارش 
آتش و خاک و باد و طوفانو 

آن‌چنان حمله‌اش منظم بود 
که صف کفر گشت ویرانو

رد شد از خشکی و به رود آمد 
از پس پرده آنچه بود آمد

زده زانو به پای دریا آب
می‌رود سمت خیمه‌ها با آب

بچه‌ها با شَعَف به هم گفتند
که رسیده به دست سقا آب

دستهای عمو حسینی بود 
پس عمو ساقی است و، بابا آب 

از زمانی که او به رود زده
همه لب تشنه‌اند، حتی آب

لَه‌لَهِ کام اصغرش را داشت
روی دستش که رفت بالا آب

گفت من تشنه‌ی لبان تواَم
جان زهرا بنوش از ما آب

گفت ای رود ذره‌ای حتی 
من نگاهت نمی‌کنم تا آب 

...را بگیرم به کام طفل رباب
گفت آه از غم تو سقا آب
 
گفت باشد برو ولی نفسی 
این گمان نیست تا حرم برسی

داد بر آب حال حسرت دست
مشک را زد به دوش همّت دست

رفت بی آنکه قطره‌ای از آب
بزند بر لبان غیرت دست 

چون کمی خیس گشته بود از آب 
می‌کشید از حرم خجالت دست

گفت ای آنکه از همه در حَشر
پیش زهرا کنی شفاعت دست

اصغرم تشنه است و تو حالا 
خورده‌ای آب؟ بد به حالت دست

یکی از پشت نخل تیغی زد 
و جدا کرد با قساوت دست

مشک را دست، دست دیگر داد 
گفت بنما قبول زحمت، دست 

دیگر هم از قضا شد قطع 
تا که دندان شود برایت دست 

ای علمدار کربلا عباس
از تو بوسید امام امّت دست

از قضا تیر خورد بر مشکش 
تیر دیگر به چشم پر اشکش

وقت یورش به تکه‌های یَل است
مثنوی تکه‌تکه‌ی غزل است

علی دیگری به وقت سُجود
بر سرش خورده است ضَرب عَمود

گفت الانَ اِنکسر ظَهری
اولین تشنه‌ی لب بَحری 

چه عمودی زدند بر سر تو 
که شکسته شده برادر تو

چه عمودی که روزمان شب شد
سر عباس نامرتّب شد

چه عمودی که سر شکست و شکست 
آخرش سر به روی نی نَنِشَست 

چه کنم طعنه و شماتت را 
حرم بی تو و اسارت را

چون که عباس بر زمین افتاد
دَخَلَت زینب آمد و جان داد

(ِیا عباس شوفِ الخِیَم عطشانا
یا عباس شوف الحرم عطشانا)

*************

گفتی میان خیمه برایت دعا کنم
فکری برای ناله‌ی اَدرِک اَخا کنم 

برخیز و بین، مرا به تمسخر گرفتند 
آخر چطور پیش تو باید نَوا کنم

با من نگو که جان برادر مرا نبر
اصلاً نمی‌شود که تو را جابه‌جا کنم

دیگر عبا نمانده بچینم تو را در آن
دیگر جوان به خیمه نمانده صدا کنم 

چشم تو را، دو دست تو را، ابروی تو را 
ماندم چطور گریه بر این ماجرا کنم

از پهلوی تو، نیزه کشیدن محال شد
فرض محال نیزه ز پهلو جدا کنم
 
گیرم درآورم همه را من، خودت بگو 
با ابروان وا شده از هم چه‌ها کنم

من هر چه زودتر به سوی خیمه می‌روم
تا گوشوارِ دختر دلخسته وا کنم

من می‌روم به خیمه که هم بهر پیکرت
هم از برای مَعجر زینب دعا کنم

ترسم از این بُوَد که تو پاشیده‌تر شوی
باید تو را شبیه خودم بوریا کنم 

حالا که میروی سخنی گو، چگونه من 
بعد از تو پاسداری از این خیمه‌ها کنم

***********

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد

دامن کشان رفتی دلم زیر و رو شد
چشم حرامی با حرم روبرو شد 

بیا برگرد خیمه ای کس و کارم
منو تنها نگذار ای علمدارم 
علمدارم علمدارم 

آب به خیمه نرسید فدای سرت فدای سرت
حسین قامتش خَمید فدای سرت فدای سرت

نظرات