ستمگران که به طاغوت اقتدا کردند مسیر خود ز ولی خدا جدا کردند به جای حفظ ولایت به جای حفظ شرف ولایت و شرف خویش را رها کردند به جای شاخه ی گل، بار هیزم آوردند نثار خانه ی ناموس کبریا کردند برای غصب خلافت زدند فاطمه را عجب به عهد رسول خدا وفا کردند! خدای داند و زهرا و محسن و فضه که با امانت ختم رسل چه ها کردند چهار کودک معصوم دور مادرشان زدند بر سر و صورت، خدا خدا کردند دیدم که ریخت خصم ستمکار بر سرت اما قدم نمی رسید که خود را سپر کنم دارد نشانه از حرم بی نشانه ات تغسیل محرمانه و دفن شبانه ات نه در اُحد، نه دامن صحرا، نه در بقیع حتی تو حق گریه نداری به خانه ات وقتی که دست خصم به روی تو باز شد افتاد لرزه بر بدن نازدانه ات نپرسد ماجرای کوچه کس از من، نخواهم گفت ولی آنقدر می گویم آرزوی مرگ می کردم من آمده بودم تا لب های تو را بوسم دیدم تن تو بی سر، ای کاش نمی دیدم