من بیخبرم از تو و تو با خبر از من سوزانده همین بیخبریها جگر از من یک عمر گذشتی و به آغوش کشیدی این مرتبه هم رحم کن و درگذر از من هر دفعه که به ایوان حیاطت که بیایی فریادِ کمک میشنوی پشت در از من من بچهی لوس و نُنرم صبر ندارم دلتنگیِ من گریه گرفت اینقَدَر از من دشمن نزد این رنج که از دوست کشیدی رنجیدهای از خلق ولی بیشتر از من هر چیز نباشم بلدم کلب تو باشم پوزه بکِشم تا تو ببینی هنر از من بشکن دل من را که به دنبال تو باشم قهر از تو و ناز از تو چشمان تر از من مشتاق زیارت شده بودم که تو گفتی راهیِ نجف باش که خرج سفر از من اوقات خوش آن بود که در صحن نجف بود هستند در آن بیخبران بیخبر از من ایوان نجف دنجترین جای جهان است در سایهی خورشید چه گرم است سر از من سرمست حسن بودنِ من هدیهی مولاست با یک نظرش بُرده هزاران خطر از من مجنون حسن هستم و شیدای اباالفضل ای کاش نگیرند نگاران نظر از من دیر آمدم و رفت حسینت به گودال سوزانده همین دیر رسیدن جگر از من رفتند و شکستند و کشیدند و بریدند ای کاش تنی بود که میشد سپر از من فرمود بیا شمر که مشتاق وصالم بنشین به روی سینه و تیغ از تو سر از من این ضربهی دردآور اثنی عشر از تو آن منتقم دلبر اثنی عشر از من