فانی ذات خدا شد فانی دنیا نشد

فانی ذات خدا شد فانی دنیا نشد

[ مهدی اکبری ]
فانی ذات خدا شد، فانی دنیا نشد
موقع رفتن حریفش گریه‌ی زن‌ها نشد 

از برم دامن‌کشان که رفت، گفتم با خودم 
خوش به حال آنکه در هفت آسمان بابا نشد 

نیزه بر پهلوش خورد و کِشتی‌ام پهلو گرفت
روی موج تیغ رفت و راهی دریا نشد 

دست و پای باعث و بانیش الهی بشکند 
اولین بار است پیش پای بابا، پا نشد 

یک پدر می‌خواستم از او مرا مهمان کند 
هرچه کردم وا کنم راه گلویش را نشد 

حال، راحت در بغل می‌گیرم و می‌بوسمش
چون حیا کردیم از هم، شام تاسوعا نشد 

خنده‌ای که شد سر جمع‌آوری پیکرش
در طی پنجاه سالِ عمرِ ما، بر ما نشد 

زحمتی دارم اباالفضلم، تو هم با من بگرد 
من که خیلی گشتم اما بیش از این پیدا نشد

این که برگشته حرم بین عبا، بخت من است  
در میان یک عبا بخت بلندم جا نشد 

او خلاصه آمد و من هم خلاصه چیدمش
چیدم اما آن جوانِ خوش قد و بالا نشد 

چشم خود را بست و خواب از چشم یک خیمه گرفت
هیچ‌کس مثل رقیه بعد او تنها نشد

نظرات