عید میلاد است جانا قند لبخندم بده تا بدست آرم دلت طبع هنرمندم بده خیل خوبان دو عالم بستهی زلف شما عشق من با جمع خوبان جمله پیوندم بده برنمیداری نقاب از روی ماهت لااقل بوسهای شیرین من از پشت روبندت بده من نمیخواهم رهایی را اسیرم کن اسیر دستهایم را ببند از لطف پابندم بده سر به راهم کن فدای همسر و همراه تو جملهای، حرفی، کلامی، نکتهای، پندم بده **** عجب بارگاه عظیمی چه نوری مَلک چشم بر راه فیض حضوری چه عِطرِ بهشتی، چه وادی طوری ز صدیقهی طاهره چه ظهوری قدومش منوّر، حریمش مطهّر سلامٌ عَلیٰ بِنتِ موسیَ بن جعفر همه سائل آستانش و من هم همه در حرم میهمانش ومن هم همه عاشق خاندانش و من هم همه اَمنْ در سایبانش و من هم ندیدم از این سایبان جای بهتر سلامٌ علیٰ بنتِ موسیَ بنِ جعفر به دنیا کریمه به عقبی شفیعه کلامش بَلیغه، مقامش رفیعه بنازم به این جود و طبعِ مَنیعه شفاعت کند دوستان را جمیعه قیامت بهپا میکند روز محشر سلامُ علیٰ بنتِ موسیَ بنِ جعفر مرا اُلفتی هست با خاکِ کویش عجب نعمتی، من کجا، گفتگویش قسم بر تهجد، به آب وضویش دو رکعت نمازِ سحر پیشِ رویش ز لذّاتِ دنیا و عقباست بهتر سلامٌ علیٰ بنتِ موسیَ بنِ جعفر به قم آمد و شهر شد میزبانش چه حقی اَدا کرد از میهمانش همه میگرفتند از هم نشانش بمیرم برای دل عمّه جانش گرفتار شد بین اَنظار و مَعبَر سلامٌ علیٰ بنتِ موسی بن جعفر بمیرم که او را سلامش نکردند به شام آمد و احترامش نکردند توجّه به اشکِ مدامش نکردند ترحم در آن ازدحامش نکردند جسارت کجا چادر دخت حیدر سلامٌ علیٰ بنت موسی بن جعفر کسی دیده او را گرفتار؟ هرگز ز سنگ جفا دیده آزار؟ هرگز کشیدند او را به بازار؟ هرگز به بزم مِی و جمعِ اغیار؟ هرگز ندیده روی نیزه رأس برادر سلامٌ علیٰ بنتِ موسیَ بن جعفر نبوده به طشت طلایش نظاره نکرده گریبان خود پارهپاره نگفته نزن خیزران را دوباره ندیده رباب و سر شیرخواره سر طفل در طشت، بیچاره مادر سلامٌ علیٰ بنتِ موسیَ بن جعفر **** میان آنهمه لشکر چو بیکسم دیدند به اشك بي كسيام ناكسانه خنديدند غريبگان مُرُوَت حيا نميكردند ز هيچگونه جنايت اِبا نميكردند ستارگان حرم را به ريسمان بستند بگو ز جور، زمين را به آسمان بستند