حنیف طاهری

شبیه درد رفتی و شدی در استخوان پنهان

1994
17
شبیه درد رفتی و شدی در استخوان پنهان
نمی یابم تو را ای در جهان مانند جان پنهان

فرشته مست دنبال صدایش راه می‌افتد
کسی که میبرد نام تو را زیر زبان پنهان


کتاب آفرینش با علی آغاز شد امّا

تو قَدرت در تمام جمله‌های داستان پنهان
در اطراف رسول الله آگاهانه میدیدی

چه شیطانی است پشت چهره‌های مهربان پنهان
زمان جاهلیت هیچ فکرش را نمیکردند

خدای مردها باشد میان دختران پنهان
همه دیدند حق تنهاست، پهلوی تو زد فریاد

صدایش ماند اما در سکوتی بی امان پنهان
[تا نشان ماند بجا از غربتم

بی نشان باید بماند تربتم]
تو از قلب علی دلباز‌تر قبری نمیخواهی

از اول بوده ای در بهترین جای جهان پنهان
تو جان حیدری، یعنی دوتایی یک نفر هستید

پس او خود را درون خاک کرده نیمه جان پنهان
[خموشی هر چراغی داره امّا

چراغ ما شده بی وقت خاموش]
[بر سوخته باغ ما دگر سر نزنید

این خانۀ آتش زده را در نزنید
از ما که گذشت، مادری را دیگر

در خانه به پیش چشم دختر نزنید]
[خواهم ز کودکان تو پنهان گریستن

امّا غمت ربوده ز کف اختیار من
رفتی ز دیدۀ من و از دل نمی روی

حس میکنم همیشه تویی در کنار من]
[اين خانه نيست، قتلگه همسر من است

صاحب‌عزاي خانه من، دختر من است]
[با احترام پای در این آستان بنه

این خانه قتلگاه گلِ پرپر من است]
بجز لاهوت هرجا دفن شد کوثر چنان باشد

که دریا را کنی زیر حباب استکان پنهان
قیام تو در اعماق زمین ساکت نمی‌ماند

که دارد دخترت در حنجره آتشفشان پنهان
و هجده سالگی پایان جریانت نخواهد بود

شدی چون خون به رگها، زیر جریان زمان پنهان
به حدی گیجم از داغت که پیدایت نمیکردم

اگر میشد تنت در قبر حتی با نشان پنهان...
شاعر: هادی جانفدا

********

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش