
بیمزد بود و منّت، هر خدمتی که کرد یارب مباد که کس را، مخدومِ بیعنایت رندان تشنه لب را، آبی نمیدهد کس گویی ولیشناسان، رفتند از این ولایت در زلفِ چون کمندش، ای دل مپیچ که انجا سرها بریده بینی، بیجرم و بیجنایت **** هوسم بود بیاید به سرم اُمِ بنین مادرت فاطمه آمد عوض مادر من پدرت از نجف آمد تو هم از خیمه بیا (قدمی رنجه نما، پای بنه بر سرِ من)۲ **** ستون خیمم بی تو خرابه که بی تو قطرهی آبی سرابه (دو دستی که بریدند از تن تو، تمومه آرزوهای ربابه)۲ بعد از غروب بعد تو و قاسم و علی (دیگر برای ناقهی زینب رکاب نیست)۲ شیرازهات کجاست مفاتیحِ پارهام؟ این برگههای پاره برایم کتاب نیست