
دل تو را آینهی صدق و صفا میداند مَظهر و مُظهر آیات خدا میداند بین زنهای بهشتی که همه فاضلهاند حق تو را شافعهی روز جزا میداند بر دل هرکه رسَد عقدهای از درد و غمی گریه بر فاطمه را عقدهگشا میداند خاکِ آن کوچه که تو پا به سرش بگذاری خویش را آبروی آبِ بقا میداند درد عشق تو چه درد است که بیمارِ غمت بِه زِ بهبودی و درمان و دوا میداند کعبه با آن عظمت خانهی خاکیِ تو را کعبهی کعبهی عرفان و وفا میداند شمع خود را زِ فروغ رخِ نورانیِ تو صاحب آنهمه انوار وفا میداند میخ دسداس تو را خالق دسداسُ فَلَک محور دایرهی عرض و سماء میداند **** تا تو هستی قبلهی کاشانهام کعبه میگردد به دورِ خانهام خانهی ما گرچه از خشت است و گِل خشت روی خشت نه، دل روی دل آنچه در این خانه خود را مینمود عشق بود و عشق بود و عشق بود لَن تَرانی بوده زین سینا جدای رفته از این خانه هر کس تا خدای دست اعجاز تو بوسا آفرید بر تو گوید صد چو موسی آفرید آبِ کوثر اشکهای چشم توست آتش دوزخ نشان خشم توست در تنور عشق چون بگداختی با علی با قرصِ نانی ساختی با علی آن سوی باور رفتهای تا خدا با بالِ حیدر رفتهای در فصولِ بیبهارِ عاطفه آمدی با کولهبارِ عاطفه آمدی در وادیِ لبریزِ ظلم ای بهار عدل در پاییزِ ظلم در سرِ شیداییِ من شورِ توست حیرت آیینه از من شورِ توست **** لحظهای نیست که بیاشک بُوَد دیدهی من سرو بشکستهی خم گشته کنار رودم گه زِ حق مرگ طلب میکنم و گه گویم کاش میماندم و غمخوارِ علی میبودم میخواست با پسر جان بدهد به پشت در اما چو بیکسیِ علی دید جان نداد زیر این چرخ علی دوستتر از فاطمه نیست سند معتبرم بازوی خون آلودت --- اگر صبح قیامت را شبی هست آن شب است امشب فَلَک از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب سرت مهمانِ خولی و تنت با ساربان همدم مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب بگو با ساربان امشب نبندد محملِ لیلا که زلف عارض اکبر قمر در عقرب است امشب --- ساحل زخم گلویت دلِ دریای من است موی تو سوخته اما شبِ یلدای من است خواب دیدم بغلم کردهای و میبوسی سرِ تو در بغلم معنیِ رویای من است عمه از دست زمین خوردنِ من پیر شده نیمی از خم شدن قامت او پای من است من به عشق تو سرِ سوخته را شانه زدم دیده وا کن به خدا وقت تماشای من است آمدی درد دل کهنهی من تازه کنی یا دلت سوخته از دربه دریهای من است دیروز پریشانیِ خود را به تو گفتم ولی امروز پریشانتر از آنم که توان گفت