
پرستوی من که خسته شدی تو خونهی من پر شکسته شدی به کنج قفس به رشتهی غمها چه بسته شدی نفس زدنت میگه رسیده زمان سفر شکستن من فدای چشات نشد واکنم من طناب برات ولی به خدا خودم رو کشیدم رو جای پاهات اگرچه کمم فدای تو میشم زمان خطر فرشتهی من بهشت منی گل سبد سرنوشت منی نه همسر من که آب و گل در سرشت منی امانت من کبودی رو صورتت من کشت فرشته نگو که پرپرتم یه کلبهی ویرون برابرتم دارم میپرم یه شب دیگه مهمون دخترتم با خون خودم نوشتم علی با یه خط درشت تحمل و غم روسیاه تواند یلای جهان تو پناه تواند نرو به خدا گلا همشون چشم به راه تواند حالا که میری جواب بابات بگو چی بدم سپردمتون به دست خدا میبینمتون توی خاطرهها زمونه نخواست که گل کنه شادی تو خونهی ما ولایت من بخند و بگو راضی هستم ازم ای علی را سرور باغ آرزو هرچه میگویی حلالم کن مگو شرمندهام که خانهی امنی نداشتم از خانهام کبوتر بشکسته پر مرو شرمندهام حمایت من بی نتیجه ماند دستم شکست و بند ز دست تو وا نشد لحظه حساس است و بس سنگین خبر گوش حق دارد توان این خبر غنچهی لبهای گلها بسته دید وز گلاب اشکشان بویی شنید داورش شد یاورش در باورش زان که میترسید آمد بر سرش در ره مسجد و خانه به زمین خوردم من از همان لحظه شده ورد زبانم چه کنم آسمان بر ورق خاک همان لحظه نوشت من زمین خوردهترین مرد جهانم چه کنم از سخن افتادهای با من ولی چشم بگشا من علی هستم علی خیز از جا آبرویم را بخر عمّه را از بین نامحرم ببر