انقدر روزگار بد تا کرد قسمتش درد و رنج و آه شده

انقدر روزگار بد تا کرد قسمتش درد و رنج و آه شده

[ علی پورکاوه ]
انقدر روزگار بد تا کرد
قسمتش درد و رنج و آه شده 
چند ماه است در بیابان‌ها
با زن و بچه زابراه شد 

قافله با جلال و جبروت
با وقار تمام می‌آید 
آی دنیا تو شاهدی زینب
با همه احترام می‌آید

پرده‌ها نقره کوب و زر بافند
که به روی کجاوه‌ها وصلند 
در تمام مسیر از اول
همه دلگرم به ابالفضلند 
****
عباس هم رشیدیِ قد تو را نداشت
از بس سر به زیر بود در برابرم

به کمالات ابالفضل به من برخورده
دم دروازه‌ی ساعات مرا هو کردند
****
چشم برهم بزنی بر دل صحرا مانده
چشم برهم بزنی شمر برش گردانده
چشم برهم بزنی فکر حرم چاره شده
چشم برهم بزنی رقیه آواره شده
****
بانویی که رکابش عباس است
همسفر با سنان شدن سخت است
دختری که به فکر مهمانی‌‌ست
روی خار دویدن ...
****
یک نفر مانده بود در گودال
صد نفر می‌زدند زینب را
****
خبر داری مرا بازار بردند
مرا در مجلس اغیار بردند
****
یه دختری گوشه‌ی ویرونه نشسته
رفته تو فکر باباشو چشماشو بسته
از آدما خسته شده دلش شکسته
آستینشو تا روی انگشتاش کشونده
حجابشو ....
****
وای از اونی‌که سرِ تو رو
رو نیزه بست بدم میاد
از اونی‌که دندونتو
با چوب شکست بدم میاد
****
بی بیِ بی حرم قبرت کجاست مادر
****
تو رو بدون احترام یزید برام آورده
دستات کجاست بی کسیمو بغل کنه یه خورده
دلم برات تنگ شده بود خوش اومدی عزیزم
چیزی نمونده تا برام به پای تو بریزم

دنبالم اومدش، با حرفای بدش
کشید موهامو هم، گفتم نزن زدش
ببین کبودیمو، دندون خونیمو
نبودی زجر ازم گرفت شیرین زبونیمو

بابا حسین من...

نظرات