دوست دارم که یک شب جمعه صبح گردد به رسم خوش عهدی بشنوم من ز سمت و سوی حجاز نغمهی قدسی انا المهدی یابن الحسن .... ای چراغ شب شهادت من ای تماشای تو عبادت من جان من باز بر لب آمدهای آفتابا چرا شب آمدهای داغ تو ذره ذره آبم کرد لب خشکیدهات کبابم کرد بابا حیف از این لب و دهان باشد که بر او چوب بوسهزن باشد بابا اشک و خون جاری از دو عین من است بوسهی من شهادتین من است بابا گلوی پاره پاره آوردی عوض گوشواره آوردی از گلوی تو پارهتر جگرم از سر تو شکستهتر کمرم