دم آخر وصیتی دارم ای علی جان به خاطرت بسپار نیمه شبها حسین دلبندم با لب تشنه می شود بیدار بار سنگین این وصیت را از سر شانههای من بردار قبل خوابیدنش عزیز دلم ظرف آبی برای او بگذار گریه کردم ز غربتش دیشب تا سحر سوختم برای حسین با همین دست ناتوان امروز پیرهن دوختم برای حسین کفنش را به زینبم دادم حرف های نگفته را گفتم چند ساعت برای دختر خود فقط از رنج کربلا گفتم گفتمش میوه دلم زینب کربلا باش یار و یاور او ظهر روز دهم به نیت من بوسهای زن به زیر حنجر او وقت افتادنش به روی زمین چشم خود را ببند مثل خدا صبر کن دختر عقیله ی من قهرمان بزرگ کرببلا