درخانه‌مانده‌عطرخوش‌ربنای‌تو

درخانه‌مانده‌عطرخوش‌ربنای‌تو

[ مهدی اکبری ]
در خانه مانده عطر خوش ربنای تو
امروز زنده‌ام، به هوایِ دعای تو

همسایه‌ها به مجلس ختمت نیامدند
من بودم و همین دو سه تا بچه‌های تو

خیلی به مجتبایِ تو برخورد فاطمه
فامیل کم گذاشت برایِ عزای تو

جایِ تمام شهر، خودم گریه می‌کنم
از بس‌که خالی است، در این خانه جای تو

زهرا مرا ببخش که نگذاشت غربتم
یک ختم باشکوه بگیرم برای تو

رفته است از آسمان من خورشیدم 
پژمرده مقابلم گل امیدم
بر قبر گلاب اشک می‌پاشیدم

گفتم که فراق را نبینم، دیدم
آمد به سرم از آنچه می‌ترسیدم

گفتیم برای هم و همتای همیم 
گفتیم که موج ‌های دریای همیم 
گفتیم شریک درد و غم‌های همیم 

او رفت و شریک درد و غم گردیدم
آمد به سرم از آنچه می‌ترسیدم 

کوچید از آشیان، پرستو شد و رفت
آسوده ز دردهای پهلو شد و رفت
دستان علی دخیل زانو شد و رفت

او رفت و اسیر خانه‌ی تبعیدم
آمد به سرم از آنچه می‌ترسیدم 

ای یک تنه لشکرم، سپاهم، زهرا
نه ساله رفیق نیمه راهم، زهرا
شد خانه پس از تو قتلگاهم، زهرا

بعد از تو لباس بی کسی پوشیدم
آمد به سرم از آنچه می‌ترسیدم 

مانده است به خاطر من، آن روزی که
آن هیزم سرخ خانمان سوزی که
آن دست سیاه اتش‌افروزی که

بعد از تو دگر نمی‌کند تهدیدم
آمد به سرم از آنچه می‌ترسیدم 

با دیده‌ی خویش دیدم افروخته بود
خاری که گل مرا، به در دوخته بود
رفتی و نگفتی که سرت سوخته بود

افسوس که دیر قصه را فهمیدم
آمد به سرم از آنچه می‌ترسیدم 

تا دست تو بر پشت یدالله نشست
خوشحال شدم که باز هم زهرا هست
ناگاه غلاف آمد و دست تو شکست

از لرزش دست‌های تو لرزیدم
آمد به سرم از آنچه می‌ترسیدم 

مرغ دل، یک بام دارد دو هوا 
گه مدینه پر زند، گه کربلا

نظرات