شب بود و از خون گریه‌هایش ماه می‌سوخت

شب بود و از خون گریه‌هایش ماه می‌سوخت

[ حسین طاهری ]
شب بود و از خون گریه‌هایش ماه می‌سوخت
عکس علی در چاه بود و چاه می‌سوخت

تنهاست دارد می‌کشد آب، آب نه اشک
تا پیش زهرا آب هم در راه می‌سوخت

از بس که آتش داشت در سینه عرق داشت
می‌خواست تا آهی کشد که آه می‌سوخت

تنها خیالی را میان خانه می‌شست
طوری که پیش او رسول الله می‌سوخت

اسما بریز آب روانباید بشوید
آن خانمی را که در آن درگاه می‌سوخت

عمداً فرستاده حسن را سوی سلمان
از بس که با أُماه یا أُماه می‌سوخت

در بین دندان آستین را داشت زینب
خود را حسینش گاه می‌زد گاه می‌سوخت

دستش به پهلو زد سرش را زد به دیوار
از زخم‌های همسری همراه می‌سوخت

دستش به بازو خورد ای لعنت به قنفذ
می‌زد نفس می‌گفت یا فتّاح می‌سوخت

خون می‌چکد از سنگ غسل، از شانه، تابوت
در زیر کوه داغ گویا کاه می‌سوخت

از علقمه هم آب را می‌بُرد عبّاس
دربین گهواره لبی جانکاه می‌سوخت

با مشک سقا در بین راه می‌ریخت
بی آب سقا در میان راه می‌سوخت

با سر عمو افتاد زهرا بود و می‌دید
در شعله زلف خیمه‌های شاه می‌سوخت

آتش، حرامی، تازیانه، چنگ، سیلی
گیسوی طفلی رو به قربان‌گاه می‌سوخت

وقتی سرش را دید کج خورده به نیزه
زینب تمام راه با این ماه می‌سوخت

نظرات