ساعت سخت فراق آغاز شد

ساعت سخت فراق آغاز شد

[ حسین طاهری ]
ساعتِ سخت فراق آغاز شد
مخفی و آهسته درها بازشد

شد برون آرام با رنج و ملال 
هفت مَرد و چهار طفل خردسال

چهارتن دارند تابوتی به دوش 
دیده گریان، سینه سوزان، لب خموش

در دلِ تابوت جانِ حیدر است
هستی و تاب و توانِ حیدر است

گویی آن شب مخفی از چشمِ همه
هم علی تشییع شد هم فاطمه

شهر پیغمبر محیطِ غم شده
زانوی سردارِ خیبر خم شده

آسمان بر اشک او مبهوت بود
جان شیرینش در آن تابوت بود

او پیِ تابوت زهرا می‌دوید
نه بگو تابوت او را می‌کشید

کم کم از دستش زمامِ صبر رفت
با دو زانو تا کنار قبر رفت

زانویش لرزید امّا پا فشرد
دست‌ها را جانب تابوت بُرد

خواست گیرد آن بدن را روی دست
زانویش لرزید باز از پا نشست

کرد چشمی جانب تابوت باز
گشت با جانانِ خود گرمِ نیاز

کِی وجودت عرشِ حق را قائمه
یاری‌ام کن، یاری‌ام کن فاطمه

یاری‌ام کن کز زمین بردارمت
با دو دست خود به گِل بسپارمت

وای بر من مرده‌ام یا زنده‌ام
قبر تو یا قبر خود را کنده‌ام؟

آسمان اشکِ علی را پاک کن
جای محبوبم مرا در خاک کن

خاک گِل میشد زِ اشک جاری‌اش
تا کند دستی زِ رحمت یاری‌اش

ناگهان از آن بهشت بی‌نشان
گشت بیرون دست‌های باغبان

کِی شکسته بال و پَر بلبل بیا
وی به قلبت مانده داغِ گُل بیا

باغبانم هست و بودم را بِده
یا علی یاس کبودم را بِده

ای بیابان گِل زِ اشک جاری‌ات
آفرین بر این امانت‌داری‌ات

باغبان تا یاس پَرپَر را گرفت
اشکِ خجلت چشمِ حیدر را گرفت

نظرات