
ساعتِ سخت فراق آغاز شد مخفی و آهسته درها بازشد شد برون آرام با رنج و ملال هفت مَرد و چهار طفل خردسال چهار تن دارند تابوتی به دوش دیده گریان، سینه سوزان، لب خموش در دلِ تابوت جانِ حیدر است هستی و تاب و توانِ حیدر است گویی آن شب مخفی از چشمِ همه هم علی تشییع شد هم فاطمه شهر پیغمبر محیطِ غم شده زانوی سردارِ خیبر خم شده آسمان بر اشک او مبهوت بود جان شیرینش در آن تابوت بود کم کم از دستش زمامِ صبر رفت با دو زانو تا کنار قبر رفت