
این نامه را به جوهر کینه نوشتهام از روزهای خوب مدینه نوشتهام روزی که اختیار به دست سقیفه بود روزی که چشممان به ردای خلیفه بود هم فکر غصب حقّ علی بود در سرم هم بود ابوعبیدهی جرّاح یاورم بر روی سنّت حسنه پا گذاشتم تصمیم را به عهدهی شورا گذاشتم میزد به کوس تفرقه بِن منذر البته خیلی از آن جماعت روشنگر البته بِن سعد خزرجی شده کوتاه آمدند با پیروان لات و هبل راه آمدند غیر از علی و فاطمه همراهمان شدند اهل مدینه لشکر خودخواهمان شدند گفتم بدون مایه فطیر است کارمان بیمرتضی و فاطمه گیر است کارمان گفتم زِ یارِ غار حمایت کند علی باید به زور هم شده بیعت کند علی از این جهت روانه شدم سمت خانهاش گرد آمدیم پشت درِ آشیانهاش پشت سرم مهاجر و انصار آمدند حتی به یاریام در و دیوار آمدند هر لحظه لحظه بیشتر و بیشتر شدیم در پیش چشم فاطمه سیصد نفر شدیم گفتم علیِ خانهنشین را خبر کنید مثل بقیه بیعتِ بیدردسر کنید گفتم که ختم غائله در دست حیدر است بیعت علی اگر نکند کار ابتر است آمد صدای فاطمه از پشت در به گوش میگفت از امامت و حقّ پسرعموش حکم ولایت ازلی را به ما نداد یک تار موی شخصِ علی را به ما نداد گفتم به حال خویش نباید رها شود وقتش رسیده شعلهی آتش بهپا شود در بین دود فکرِ علی بود فاطمه همواره گرم ذکرِ علی بود فاطمه گرم حمایت از علیش عاشقانه بود تنها علاج کار فقط تازیانه بود کاشانهاش همینکه پُر از بوی دود شد با تازیانه بازوی زهرا کبود شد اینسو مُغیره گرم بگو و بخند شد آنسو صدای نالهی زهرا بلند شد چیزی نمانده بود فضا ملتهب شود با گریههای فاطمه دل منقلب شود اما علی و شوکتش آمد به خاطرم شور و شکوه ضربتش آمد به خاطرم تیغ دودَم به خاطرم آمد چکار کرد اهل قریش را به مصیبت دچار کرد پس با تمام کینه و بغضی که داشتم آنجا همه توان خودم را گذاشتم بر سینهی زمین و زمان دست رد زدم بر درب نیمهسوخته محکم لگد زدم طوری لگد زدم که همان پشت در نشست طوری لگد زدم پس از آن پهلویش شکست طوری زدم معاویه! در خورد بر سرش تاثیر ضربههای لگد کرد پرپرش طوری زدم که داغ دلش بیشتر شود طوری لگد زدم که علی بیپسر شود حتی کنار ضربهی سنگین کاریام مسمار درب سوخته آمد به یاریام ریحانهی رسول که رنگش پریده بود داغی میخِ در نفسش را بریده بود یک ضربه روزگار علی را سیاه کرد سیلی زدم به فاطمه حیدر نگاه کرد