
بلند شو ز زمین سر ز خاکها بردار اگر که تا سر بازار خواهرم نرود ابالفضل... دلم گرفته از این حرملهی نامرد تو را به نیزه از این خاکها بلندت کرد ابالفضل... چنان زدند تو را بین دشت پاشیدی تو شیرخوارهی من هستی یا علمداری حرامیان همه دلسنگ مثل هم هستند به روی نیزه تو را دیدم از بغل بستند ابالفضل...