بسم رب الکرم از خیمه یلی میاد
5018
16
- ذاکر: علی پورکاوه
- سبک: شعر روضه
- موضوع: قاسم بن الحسن (ع)
- مناسبت: شب ششم محرم
- سال: 1403
بسم رب الکرم از خیمه یلی میآید
از دل دفتر غیرت مثلی میآید
سیزده جام سبوی ازلی میآید
خوب دقت کنی انگار علی میآید
گفت قاسم پسر شیر جمل گیر منم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
در سرم شوق عروج است حرم را برسان
قاصد از راه بیا و خبرم را برسان
برگه ی توصیه ی معتبرم را برسان
مادران دست نویس پدرم را برسان
تا ببینند که بیهوده نبود این سخنم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
قطره ی اشک تو شد آب وضو باور کن
ترس لشگر شده پیش همه رو، باور کن
دشت پر میشود از خون عدو باور کن
جوشنی نیست در خورد من باور کن
زره پیکر من هست همین پیراهنم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
قطره ای بود در آغوش عمو دریا شد
رجزی خواند که در قلب حرم غوغا شد
گام گام برداشت و در معرکه طوفان پا شد
ضربه های حسنی، قاتل ازرق ها شد
نعره میزد که سر از کوفی و شامی بزنم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
ناگهان دوره شدن خدعه ی این پیکار است
نیت هر که رسیده است به من کشتار است
بی هوا سنگ به صورت بخورد دشوار است
زخم ها زیر سر نیزه لا کردار است
حک شده با خط سر نیزه به روی بدنم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
نقطه بودم که هزاران خط مطلب شده ام
در به هم ریخته بودن چه مرتب شده ام
فرش پا خورده ی چندین سم مرکب شده ام
عین موم عسل از حفره لبالب شده ام
با عبا هم به خدا جمع نگردید تنم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
ایستادم بر روی پنجه پا اما حیف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
****
قول میدم اگه ورق برگرده و علی نبينه
جوری لالایی بخونم حرمله گریه اش بگیره
تلاش کردم
حسین ازت بشنوه بابایی
از دل دفتر غیرت مثلی میآید
سیزده جام سبوی ازلی میآید
خوب دقت کنی انگار علی میآید
گفت قاسم پسر شیر جمل گیر منم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
در سرم شوق عروج است حرم را برسان
قاصد از راه بیا و خبرم را برسان
برگه ی توصیه ی معتبرم را برسان
مادران دست نویس پدرم را برسان
تا ببینند که بیهوده نبود این سخنم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
قطره ی اشک تو شد آب وضو باور کن
ترس لشگر شده پیش همه رو، باور کن
دشت پر میشود از خون عدو باور کن
جوشنی نیست در خورد من باور کن
زره پیکر من هست همین پیراهنم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
قطره ای بود در آغوش عمو دریا شد
رجزی خواند که در قلب حرم غوغا شد
گام گام برداشت و در معرکه طوفان پا شد
ضربه های حسنی، قاتل ازرق ها شد
نعره میزد که سر از کوفی و شامی بزنم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
ناگهان دوره شدن خدعه ی این پیکار است
نیت هر که رسیده است به من کشتار است
بی هوا سنگ به صورت بخورد دشوار است
زخم ها زیر سر نیزه لا کردار است
حک شده با خط سر نیزه به روی بدنم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
نقطه بودم که هزاران خط مطلب شده ام
در به هم ریخته بودن چه مرتب شده ام
فرش پا خورده ی چندین سم مرکب شده ام
عین موم عسل از حفره لبالب شده ام
با عبا هم به خدا جمع نگردید تنم
من حسینی شده ی دست امام حسنم
ایستادم بر روی پنجه پا اما حیف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
****
قول میدم اگه ورق برگرده و علی نبينه
جوری لالایی بخونم حرمله گریه اش بگیره
تلاش کردم
حسین ازت بشنوه بابایی
نظرات
نظری وجود ندارد !