
گفت ای بر سر زلفت، همه داراییها جمع در طاق دو ابروی تو، زیباییها میزند شعله مرا دیدن تنهاییها ای برادر به فدایت همهی داییها خواهرت آمده بار دو علمدار کِشَد شاه نگذار که حتماً به قسم کار کِشد به غریبیت قسم دورت اگر میگردم با تمام جگرم با دو پسر میگردم تیغ بردارم و مانند پدر میگردم هر کسی یک نفر و من سه نفر میگردم به تو سوگند که در رزم زبانزد هستند دو دم تیغ علی عون و محمد هستند نگذار این دو بمانند خجالت بکشند دق کنند از غم ما زخم جسارت بکشند خیمهی مادرشان را که به غارت بکشند داغ شرمندگی و بند اسارت بکشند شمر ای کاش که با هرچه توان بنشیند سر تو نه، به سر این دو جوان بنشیند وای از خیمهی زینب ضربان را بردند آه با زور دو نیزه دو جوان را بردند تا بدوزند به هم چند کمان را بردند تا دو سر را بربایند، سنان را بردند عطش و خنجر و خون، زود توان میگیرد ارباً اربا شدن این دو، زمان میگیرد حلقهها بسته شد و خنجرشان بالا رفت نیزهها جمع شدند و سرشان بالا رفت از دو سو از دو طرف، پیکرشان بالا رفت داد زهرا ز غم مادرشان بالا رفت چقدر طعنه از آن طعنه از این خورد حسین وای بر من که دو دفعه به زمین خورد حسین