
گرفته بود هوای دلِ پریشانش نشسته بود غبار اجل به دامانش کنار بستر او فاطمه به سر میزد خدیجه بود و تب و گریههای پنهانش چقدر پیر شده بانوی رسولالله زنی که بود زمین و زمان به فرمانش قرار شد کفن مصطفی تنش باشد شکست پشت رسول خدا زِ هجرانش کفن شد و بدنش خاک شد خدا را شکر حسین بود و غم سینهسوزِ پایانش گذشت دور فلک، عصر روز عاشورا در آن میانه حسین بود و جسم عریانش حسین بود و سنان بود و نیزهای بیرحم کشید پنجه روی گیسوی پریشانش هوا زِ جور مخالف چو قیرگون گردید کسی بُرید سرش را میان طوفانش هزار بار صدا زد که تشنهی آبم به غیر چکمه نیامد به کام عطشانش