
شب است و بغضِ سکوت و صدای گریهی آه شکسته قلب رسول و ندارد امشب خواب کنار بستر مرگِ یگانه امّیدش گرفته زمزمه، یا ربّ خدیجه را دریاب همان که هستیِ خود را به هستیام بخشید همان که سوخت به پای منادیِ توحید همان که گرمیِ پشتِ رسالتِ من بود و میتپید برای نبوّتِ خورشید در آن زمان که شبِ سرد، کفر، جولان داشت زبان زخم عدو، تیغ تیز و برّان داشت خدیجه مرهمِ دلگرمیِ رَهَم میشد به آفتابِ وجودم همیشه ایمان داشت همان که درک مقامش مقام میآورد و جبرئیل برایش سلام میآورد همان سرشتِ زلال و مطهّری که خدا زِ نسل پاک و شریفش امام میآورد مقام و منزلتش را کسی چه میداند شریک امر رسالت همیشه میماند قد خمیده و موی سفید او امشب هزار روضه برای رسول میخواند برای مادرِ ایمان، سزاست گریه کنیم و با سرشکِ امامان سزاست گریه کنیم برای آن که زِ من هم غریبتر گردید شبیه شام غریبان سزاست گریه کنیم قنوتِ امشبِ زهرا فقط شده مادر به روی سینهی مادر نهاده سر، کوثر الهی مادرِ یاسم غریب میمیرد غریب بود و غریبانه جان دهد آخر خدیجه گریه نکن اینهمه از این غمها که گریهها بنماید به جای تو زهرا برای فاطمه امشب نمازِ صبر بخوان ببوس سینهی او را ببوس دستش را اگر تو بودی، یاسِ تو غنچه وا میکرد به جای تکیه بر آن در، تو را عصا میکرد اگر خدیجه تو بودی، به پشت در زهرا به جای فضّه در آنجا تو را صدا میکرد خُسوفِ بر رخ ماهش نمینشست ای کاش و گوشواره زِ گوشش نمیگسست ای کاش میان آن همه نامحرم و به پیش علی کسی زِ فاطمه پهلو نمیشکست ای کاش اگر کفن تو نداری عبای من به تنت ولی چه چاره کنم برحسینِ بیکفنت میآوری تو به مقتل خدیجه، زهرا را چه میکنی تو در آن لحظههای آمدنت