کوفیان می روم اما به دلم غم دارم

کوفیان می روم اما به دلم غم دارم

[ سیدرضا نریمانی ]
کوفیان می‌روم امّا به دلم غم دارم
آن قدَر که نتوانم غم دل بشمارم

مثل زهرایِ جوان دست به دیوار شدم
سَر خود بسته‌ام و یاد دَرو دیوارم

به سَرم تیغ که زد، پهلوی من تیر کِشید
به زمین خوردم و یاد لگد و مسمارم

به خدا پشت درِ سوخته قلبم می‌سوخت
که دَرِ سوخته افتاد به روی یارم

شد شکسته سَرم امّا نَرود کنج تنور
از غمِ رأسِ بُریده چه کنم، می‌بارم
****
تو کوچه‌ها زخمم نمک خورده
انگشتر خِلقَت تَرک خورده

درد مَنو هیچ کَس نمی‌فهمه
زهرام جِلو چشمام کتک خورده

دستامو از دستِت جدا کردند
تُو شعله دنبال تو می‌گردم

جوری زد و جوری زمین خوردی
سنگینی دستاشو حس کردم

دار و ندارِ زندگیم، چیزی بگو حرفی بزن
خاکی میشه باز چادرت، هر شب تُو کابوسِ حسن

از تو خجالت می‌کشم زهرا
از خاک رو چادر نمازِ تو

از پا منو می‌ندازه می‌دونم
این چِشم‌های نیمه بازِ تو

روتو نگیر از من که می‌میرم
دنیا بدونِ تو برام پوچه

اینقدر پر از زخمی که حیرونم
از جنگ برگشتی یا از کوچه

دار و ندار زندگیم زخمی‌ترین یاسِ علی
اشکاتو پاک کن فاطمه، گریه نکن واسه علی

نظرات